شرکت پگاه
ظهورمطالب متفرقه مذهبی
موضوعات داغ

آیا ابوبکر و عمر از روی رغبت اسلام آوردند یا به زور و اکراه؟؟

خلاصه مطلب

  • جدا کردن مالهای حلال از حرام، سعد بن عبدالله اشعری می گوید: روزی با شخص مخالفی صحبتی در میان آمد و درباره امامت با هم مناظره می کردیم تا اینکه بحث ما به جائی رسید که مخالف گفت: «آیا ابوبکر و عمر از روی رغبت اسلام آوردند یا به زور و اکراه؟» من فکر کردم […]

جدا کردن مالهای حلال از حرام، سعد بن عبدالله اشعری می گوید: روزی با شخص مخالفی صحبتی در میان آمد 
و درباره امامت با هم مناظره می کردیم تا اینکه بحث ما به جائی رسید که مخالف گفت: «آیا ابوبکر 
و عمر از روی رغبت اسلام آوردند یا به زور و اکراه؟» من فکر کردم که اگر بگویم از روی 
جبر بود کار به کارد و خنجر می رسد و اگر بگویم از روی میل بود، می گوید کافر بعد 
از ایمان، کافر محسوب نمی شود، پس با او مدارا کردم و کاری را بهانه کردم و جواب را به 
وقت دیگری موکول کردم. 
سپس بطرف منزل احمد بن اسحاق رفتم، گفتند: او به زیارت امام خود به سامراء رفته است. 
پس من به خانه آمدم و سوار بر استر خود شدم و به دنبال او رفتم. 
در منزل اول به او رسیدم، پرسید: قصد کجا را داری؟ گفتم: به خدمت امام حسن عسکری ع می روم 
تا مسئله مشکلی که برایم پیش امده است را از او بپرسم. 
پس با هم حرکت کردم و به سامرا رسیدیم و در کاروانسرائی دو حجره گرفتیم. 
سپس رفتیم و غسل توبه و زیارت کردیم. 
احمد توشه ای بر چادری پیچید و بر دوش نهاد و در راه تسبیح و تهلیل می کردیم و صلوات 
می فرستادیم تا به درب خانه امام حسن عسکری ع رسیدیم. 
خادمی بیرون آمد و نام هر دوی ما را برد و ما را طلبید. 
وقتی به درون خانه رفتیم، امام حسن عسکری را دیدیم که نشسته بود و بر دست راستش پسری ایستاده که 
گوئی ماه بدر است. 
سلام کردیم و جوابی از روی محبت و اکرام شنیدیم. 
احمد باز خود را بر زمین نهاد و امام حسن عسکری ع کاغذی در دست داشت و نگاه می کرد 
و در زیر هر سوال جوابی می نوشت. 
سپس به آن پسر گفت: «در زیر همیان، هدیه های دوستان و موالیان است، در آن نگاه کن» او فرمود: 
اینها به کار نمی آید چرا که حلال به حرام ممزوج شده است. 
امام حسن عسکری ع به او گفت: تو صاحب الهام هستی، حلال را از حرام جدا کن. 
پس احمد آن انبان را باز کرد و کیسه ای بیرون آورد، آن پسر که سرور عالم است به احمد 
گفت: این از فلان بن فلان است و در میان این سه دیتار طلا می باشد، یکی از فلان بن 
فلان است و عیب دارد و یکی را از فلان از فلان دزدیده است؛ و مابقی حلال و حرام کیسه 
را نام برد. 
همچنین یک یک کیسه ها را بیرون می آورد و عیب هر یک را می فرمود. 
در آخر فرمود: اینها را ببر و به صاحبانش برسان. 
سپس فرمود: آن جامه ای که فلان پیرزن بدست خود رشته و بافته است کجاست؟ پس احمد آن را بیرون 
آورد و آن جامه مورد قبول واقع شد. 
سپس امام حسن عسکری ع رو به من کرده و فرمود: مسائل خود را از پسرم بپرس که جواب درست 
و صحیح می گوید چون من خواستم که عرض کنم، حضرت صاحب الامر ع قبل از اینکه چیزی بپرسم فرمود: 
«چرا به آن مخالف نگفتی که اسلام آن هر دو تن نه از روی میل بود و نه از روی 
کراهت! بلکه اسلام ایشان از روی طمع بود چرا که دو تن، از کاهنان شنیده بودند و از اهل کتاب 
به ایشان رسیده بود که محمد ص، مالک شرق و غرب خواهد شد و نبوت او تا روز قیامت باقی 
است و صاحب ملک عظیم خواهد بود پس به طمع آنکه هر یک صاحب ملکی شوند و صاحب حکومت گردند 
اظهار اسلام کردند و چون دیدند که پیغمبر خدا ولایت به ایشان نداد و نمی دهد تصمیم گرفتند که آن 
حضرت را از روی شترش بیندازند. 
پس جبرئیل ع آمد و پیامبر ص را از تصمیم آنان آگاه کرد و یک یک آنها را نام برد. 
در آن هنگام که آنها کمین کرده بودند، پیامبر ص فرمود: بیرون بیائید که قصد شما را به من خبر 
داده اند؛ پس حذیفه آنها را دید و شناخت. 
چنانچه طلحه و زبیر به طمع آنکه به حکومت برسند با امیرالمومنین ع بیعت کردند و بیعت آنها از روی 
جبر نبود. 
ادامه دارد … 
برگرفته از کتاب عجایب و معجزات شگفت انگیزی از امام زمان – جمعی از محققین و مولفین به سرپرستی حمید 
عزیزی

نمایش بیشتر
شرکت پگاه

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

بستن

Adblock رو غیر فعال کنید

بخشی از درآمد سایت با تبلیغات تامین می شود لطفا با غیر فعال کردن ad blocker از ما حمایت کنید